مهدویت

  • خانه 
  • الهم عجل لولیک الفرج 
  • تماس  
  • ورود 

اعتکاف

23 فروردین 1396 توسط مريم صفدري


اعتکاف در مسجد براى دیدار امام زمان علیه السلام(آیت الله عبدالحسین دستغیب)

آیت الله عبدالحسین دستغیبحکایات عرفای برجستهحکایات و تشرفات حضرت ولی عصر

روزى جمعى از دوستان در محضر شهید محراب آیت الله دستغیب بودند، سخن از امام زمان (عجل الله تعالى له الفرج ) به میان آمد، یکى پرسید: آقا ما شنیده ایم وقتى که اصحاب آنحضرت به تعداد سیصد و سیزده نفر آماده شدند، امام زمان (عجل الله تعالى له الفرج ) ظهور مى کند، آیا اکنون در شرایط فعلى چنین افرادى هنوز آماده نیستند؟! شهید محراب ، خنده اى کرد و فرمود: حدود چهل و پنچ سال قبل ، در نجف اشرف بین علماء همین مساله مطرح شد، عده اى گفتند: چگونه در میان سه هزار نفر یار امام زمان (عجل الله تعالى له الفرج ) پیدا نمى شود؟!

براى دریافت پاسخ این سؤ ال ، قرار گذاشتند، فردى را که داراى مراحل عالى در ایمان و عمل است انتخاب کنند، بهترین آنان را برگزیدند تا به آقا امام زمان علیه السلام ملاقات کرده و در این مورد صحبت کند و پاسخ سؤ ال فوق را دریافت نماید.

فرد انتخاب شده به مسجد رفت و در آنجا اعتکاف کرد و مشغول عبادت و راز و نیاز و نماز و توسل و دعاى ندبه شد، پس از چند روز، سحر که در گوشه مسجد خوابیده بود، در خواب دید، وارد شهرى شده که در آن جمعیت بسیار بیرون آمده اند و همه به استقبال او آمده بودند، او را به سرو دست گرفتند و با استقبال بى نظیر و سلام و صلوات ، او را وارد شهر کردند، و مردم در حالى که اظهار شادى مى کردند، به آن فرد انتخاب شده گفتند: شاه ما مرده ، تو از امروز به بعد شاه هستى ، او را به قصر بردند و لباس ‍ شاهانه بر تنش پوشاندند، سفره پهن کردند، و غذاى رنگارنگ در آن چیدند، جناب شیخ هم ، درست و حسابى از آن غذاها خورد.ملکه را آوردند، او و شاه وارد حجله شدند.

مدتى نگذشت که صداى در، شنیده شد، شیخ دم در آمد و پرسید کیست در مى زند؟ گفتند آقا امام زمان علیه السلام ظهور کرده و فرمود به شما پیام دهیم که بیایید.

او قدرى سرش را خاراند و گفت : آقا امام زمان هم وقت پیدا کرده ؟، بگوئید بگذارید صبح شود.

با فاصله کم ، بار دیگر را زدند، و پیام امام زمان علیه السلام را رساندند، او گفت : نمى آیم ، در همین هنگام از خواب بیدار شد، دید در گوشه مسجد، آلوده شده و از طرفى آفتاب زده و نمازش قضا گشته است ، دو دستش را بر سرش کوبید و گفت خاک بر سرم ، هم در امتحان رفوزه شدم و هم نمازم قضا شد.

داستانها و حکایتهای مسجد//غلامرضا نیشابوری

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 نظر دهید »

موضوعات: بدون موضوع لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

تیر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
  1 2 3 4 5 6
7 8 9 10 11 12 13
14 15 16 17 18 19 20
21 22 23 24 25 26 27
28 29 30 31      

مهدویت

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس